در این نبشته میخواهم کوتاه سخنی در باب اثر ارزندهٔ زنده یاد میر غلام محمد غبار «افغانستان در مسیر تاریخ» داشته باشم. نخست میپذیرم که غبار و اندیشمندان همدروهاش در موسم ناگوار سیاسی به سر میبردند و نوشتن چنین اثری با ممکن محدود آن دوره کاری بوده دشوار و دستآوردیست ستودنی. دوم، خواندن این اثر میتواند ذهنهای تازهگام در خوانش تاریخ را به برداشت نادرستی از تاریخ این سرزمین وا دارد.
با آنکه ایشان در آغاز «افغانستان در مسیر تاریخ» به گونهٔ بسیار کوتاه میآورند که این سرزمین از هرازه پیش از میلاد تا قرن پنجم ترسایی به نام آریانا، از قرن پنجم تا پایان نزدهم ترسایی به نام خراسان و سپس به نام افغانستان یاد شده است، در بقیهٔ این اثر واژگان مانند، دولت ملی افغانستان، استقلال افغانستان، افغانستان و مردم افغانستان به فراوانی و شدتی نامبرده میشوند که آن چند سطر آغازین به زودی فراموش میشوند. بارِنمونه در بخش دوم، فصل پنجم، استیلای عرب، مبارزه و قیامهای مردم افغانستان می آورد، «…، این قیام که با عروج ابو مسلم خراسانی شروع شد، باعث تشکیل حکومت ملی افغانستان گردید». که در آن وقت هنوز واژههای ملت، ملی و حکومت به معنی امروزی وجود نداشتند. به همین گونه، بخش نخست این تاریخ با «افغانستان از گذشتهٔ دور تا نفوذ اسلام» آغاز می شود.
پرسشی که به میان میآید؛ با وجود اینکه غبار به درستی میدانسته است که تا قرن نزدهم ترسایی نشانی از سرزمینی به نام افغانستان با مرزهای امروزی وجود نداشته است، چرا نام افغانستان را بر میگزیند؟ و هم می توانیم بپرسیم که سهم غبار در پرورش آن تاریخ رویایی و پنج هزار سالهٔ که سنگ افتخارش را باسواد و بیسواد این خاک به سینه میزند، چه بوده است؟
این مساله وقتی نگران کننده میشود که در مسیر تاریخ به افغانستان امروزی نزدیک میشویم و میبینیم که قدامتی که غبار به واژگان افغان و افغانستان قایل شده است، چگونه مورد کاربرد سوی دولتمردان و جعلکاران تاریخ و هویت مردم قرار گرفته است. من به این باورم که برای آنکه دست جعلکاران تاریخ و هویت این سرزمین را برای همیشه کوتاه کرده باشیم این اثر ارزنده نیازمند نقد ژرف و بازنویسیست. یا اینکه این اثر را به آن سه دروهٔ تاریخی، آریانا، خراسان و افغانستان بخش بندی کنیم تا مردم مستحق و محروم این خاک از شیب و فرازهای راستین تاریخ و فرهنگشان آگاهی یابند.
غفران بدخشانی
هالند، ۲۰۱۶ ترسایی