ساعت
دَروگری که رنگ موهایم را میدزدد
ساعت
دست ناشستهیی
بر تن غورهانگورهایی که حسرت شرابشدن را
روی کباب میپاشند
ساعت
رهروی سگجان
ساعت
عقربهزاری طراوتآشام
رابعه* میگوید
به ثانیهگرد رحم نکنم
بدزدم گامهای کوچکش را
و «دوازده» را جای «سه»
«شش» را جای «نُه» بگذارم
تا عقربهها هوشپرک شوند
و راه زمان را گم کنند
صِوَر* میگوید
شاید اینگونه
تابستان دیرتر بماند
غورهانگورها آرزوشان را بپزند
و مستی
خاری شود بر پای جوانمرگیها
* خواهرانم